سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...بسم رب المهدی...

«بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند»
سینه دارم چاک چاک درد صدر
فرصتی خواهم بگویم شرح صدر
«یاد باد آن روزگاران یاد باد»
یاد محرومان دوران یاد باد
یاد لبنان یاد چمران یاد صدر
آن همه خدمت بدون مزد و اجر
او به لبنان بود مردم را امام
چون به همت کرد حجت را تمام
صدر اما در وطن بیگانه است
هرکه نامش می‌برد دیوانه است
کس نباشد کو نداند نام او
کو کسی آگاه از افکار او؟
یک نفر نَبوَد به عالی همتی
جستجو بنماید این سبط نبی
فخر ایران رمز لبنان صدر دین
عزت شیعه به روی این زمین
موسی کنعان به سینا سرزمین
کی شود پایان تو را این اربعین؟
وعده ها یک بار و صد بار و هزار
ده شب و صد شب، هزاران شد شمار
ای که از آمال تو حزب و حماس
شر مطلق از حضورت در هراس
کی کنی بند بلا بدرود تو؟
چشم کم نور مرا مسرور تو؟
شیعه از اندوه تو اندوهگین
کفر را یاد تو هم بس سهمگین
دوست از هجران تو در تاب و تب
دشمن از نام تو هم اندر تعب
دشمنان در دشمنی شان راستین
عاشقان از عاشقی شان شرمگین
عاشقیم و روز، نان را در طلب
عاشقیم و شام، در شور و طرب
یار ما در بند و ما در کار خویش
صبح و شب در بند افکار پریش
یوسفی در بند زندان حسد
ما فقط دنبال اخبار و رصد
عشق خواهی، عشق یعقوب نبی
عشق یوسف کو ولی را بُد ولی
عشق یوسف آن نبی رنجور کرد
چشم پرنورش همی کم نور کرد
عشق چون باشد زلیخا می‌شود پیر و عجوز
چون که دارد بر جگر صد آه و سوز
آن چنان عشقی بباید تا که «صدر»
باز گردد بر مقام خود به فخر
این همه گفتیم از موسای صدر
قطره آبی بود از دریای صدر
بحر صدر و پهنه دریای آن
قطره ای از باده‌ی مهدی بدان
قطره ای از قطره های این شراب
کرده مست و بی قرارم بی حساب
یاد موسی را چنین باشد اثر
نام مهدی را خدا داند ثمر
ما زموسی نام خواندیم و بس
قصه‌ای از کار او خواندیم و بس
کی، کجا دیدیم رفتاری از او؟
چشممان کی دید سیمایی از او؟
کی نوازش کرد دستانش به مهر؟
ما خطاکارانِ مالامال، کبر؟
از شمیم یاد او مدهوش ما
عطر مهدی می‌کند بی‌هوش ما
زین سبب گویم به آوای بلند
مهدیا! بِرهان امام ما ز بند

جواد عنابستانی
آبان 1390 – ذی الحجه 1432

ا


[ شنبه 90/10/10 ] [ 1:14 صبح ] [ صاعقه ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب